توصيه مطلب 
 
کد مطلب: 34738
پنجشنبه ۶ فروردين ۱۳۹۴ ساعت ۱۱:۰۵
انگار این دختر از هیچ چیزی نمی ترسد!
مامان بزرگ فوت کرد. شب اول هرکی دنبال یه کاری رفت و قرار شد یکی تا صبح پیش جنازه بمونه تا فردا دفنش کنن. همه ترسیدن و یه جوری در رفتن...
انگار این دختر از هیچ چیزی نمی ترسد!
مامان بزرگ فوت کرد. شب اول هرکی دنبال یه کاری رفت و قرار شد یکی تا صبح پیش جنازه بمونه تا فردا دفنش کنن. همه ترسیدن و یه جوری در رفتن؛ اما رقیه قبول کرد که بمونه، بدون اینکه خم به ابروش بیاره.



تو تمام مدتی هم که مامان بزرگ مریض بود، فقط رقیه بود که بدون ابراز خستگی، شبانه روز بهش خدمت می کرد. اون شب رو هم تا صبح کنارش موند و براش قرآن و دعا خوند.



خیلی دختر نترسی بود. بعضی وقتا کنار چند تا متهم خطرناک می مودند، ولی اصلا نمی ترسید و انگار نه انگار. یه شب که تو اتاق نگهبانی مشغول خوندن نماز شب بود، زندانیایی که می خواستن فرار کنن، این بنده خوب خدا رو از نفس انداختن و به شهادت رسوندن.




شهیده رقیه محمودی اصل

تولد: ۱۳۵۹

شهادت: ۱۳۷۶

علت شهادت: در حین نگهبانی، توسط زندانیان
Share/Save/Bookmark