توصيه مطلب 
 
کد مطلب: 63127
دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۳۷
چرا اموری ظاهراً پیش پاافتاده ناگهان ما را دچار به‌هم ریختگی درونی می‌کنند؟
توفانی در یک فنجان چای!
مسلمان خود را به‌حق می‌شناسد، نه به فراز و نشیب‌ها و تلخ و شیرینی‌ها. از همین رو وقتی که حادثه یا رخدادی که ظاهر شیرین و خوشایندی دارد به او روی می‌آورد نمی‌تواند قلب انسان مؤمن و مسلمان را از جایش بکَند و به جوشش دربیاورد و چنان در شیرینی آن رخداد غرق شود که با آن شیرینی یکی شود. در آن سو تلخی‌ها هم این‌گونه‌اند و قلب مؤمن را دچار از هم پاشیدگی نمی‌کنند، چون این جا هم باز مؤمن با آن حادثه یکی نمی‌شود و از آن هویت نمی‌گیرد
توفانی در یک فنجان چای!
به گزارش خط نيوز:‌ گرم شدن از بیرون همیشه این ریسک را دارد که آن گرم‌کننده به هر دلیل دیگر نخواهد تو را گرم کند. این خطر به خاطر فاصله‌ای است که بین تو و منبع گرم شدن وجود دارد و در این فاصله دلهره زاده می‌شود. در واقع لحظه‌ای که بیرون به شدت خوشحالم می‌کند من همان آن و همزمان چک سفید امضای به شدت غمگین شدن را هم تحویل او می‌دهم، بنابراین بیرون با چرخش‌هایی که به خود می‌دهد تعیین‌کننده احوال درونی من خواهد بود.

اگر از بیرون گرم می‌شوی، از بیرون هم سرد خواهی شد
پرسشی که هر کس می‌تواند در خلوت درونی خویش از خود سؤال کند این است که من از بیرون به چه گرم می‌شوم؟ چون هر چیزی که از بیرون مرا امیدوار و گرم نگه می‌دارد، هر چیزی که از بیرون به من توان و انرژی می‌دهد همان می‌تواند مرا سرد و ناامید سازد. اما این به چه معناست؟ آیا این به آن معناست که من رابطه خودم را با بیرون و بیرونی‌ها قطع کنم؟ حتی اگر من چنین قصدی هم داشته باشم عملاً قطع رابطه با بیرون- خانواده، جامعه و روابط اجتماعی- ناممکن است؛ بنابراین یکی می‌تواند این سؤال را بپرسد که چطور می‌توان هم در پیوند با بیرون بود و هم احوالات درونی را به آن نبست؟

توفانی در یک فنجان چای
فرض می‌کنید من در خانه نشسته‌ام. برادرم وارد خانه می‌شود. من می‌روم آشپزخانه و برای برادرم چای می‌ریزم. برادرم چای را می‌خورد. فردای آن روز من بیرون خانه هستم و وارد خانه می‌شوم. برادرم در خانه نشسته است، اما او بلند نمی‌شود و برای من چای نمی‌ریزد. من می‌روم و برای خودم چای می‌ریزم. اگر من اکنون که برای خود چای می‌ریزم این چای ریختن را با نوعی فشار، تقلا و علامت سؤال انجام می‌دهم و احساس ناخرسندی درونی دارم به خاطر آن است که آن چای ریختن برای برادر را با نوعی آمیختگی به توقع و انتظار انجام داده‌ام، یعنی من چای ریخته‌ام برای این که روزی برای من چای بریزند و، چون این انتظار امروز برآورده نشده است من این چای ریختن را امروز نمی‌توانم کاملاً سبکبال و رها انجام دهم، یعنی فقط چای بریزم، بلکه من به همراه چای ریختن غر و لند درونی را هم تجربه می‌کنم که ممکن است حتی به زبان نیاید، اما در واقع فضای درون مرا تحت تأثیر قرار دهد.
این یک مثال بسیار ساده و روزمره از روابط ما با دیگران است که نشان می‌دهد ما چگونه بی آن که کاملاً آگاه باشیم احساسات و عواطف منفی برای خود و دیگران می‌آفرینیم، یعنی توقع داریم که بیرون- یک چای ریختن ساده- ما را گرم کند و، چون این توقع برآورده نمی‌شود خشم و شکایت، ناله و پرخاش، درون ما را اشغال می‌کند.

من به او قرض دادم، اما او به من قرض نداد
اما چرا این اتفاقات می‌افتد؟ به این مثال توجه کنید: شما دوست من هستید و چهار، پنج ماه پیش مشکل مالی داشته‌اید و با من تماس گرفته‌اید و از من تقاضای مبلغ قابل توجهی به عنوان قرض کرده‌اید و گفته‌اید دو هفته‌ای مبلغ را برمی‌گردانید، اما این مدت به دو ماه هم رسیده و سرانجام بعد از دو ماه مبلغ را به من برگردانده‌اید. اکنون من مشکل مالی پیدا کرده‌ام و با شما تماس گرفته‌ام. مبلغی که من برای قرض مطرح کرده‌ام یک‌سوم مبلغ درخواستی شما هم نیست، با این حال من نتوانسته‌ام از شما قرض بگیرم، یعنی شما جواب سربالا به من داده‌اید و اکنون من به‌هم ریخته‌ام. اما چرا این به‌هم ریختگی به وجود آمده است؟ اگر دقت کنید می‌بینید یک سر این به‌هم ریختگی به مقایسه و قضاوتی برمی‌گردد که در نجوا‌های درونی من شکل گرفته است: من به او قرض دادم، اما او به من قرض نداد. من از او یک‌سوم مبلغی که از من قرض کرده بود درخواست کردم، اما او باز هم به من قرض نداد. من مرد بودم، اما او در حق من نامردی کرد. قطار این عبارت‌ها را می‌توان همچنان تماشا کرد، اما همه این عبارت‌ها مبتنی بر نوعی مقایسه و قضاوت هستند. ما واقعاً نمی‌دانیم کسی که از او قرض خواسته‌ایم در چه شرایط مالی قرار گرفته است. ممکن است واقعاً او هیچ پس‌اندازی نداشته، ممکن است همان روز با خودش کلنجار می‌رفته که آیا می‌تواند دوباره تماس بگیرد و از من تقاضای قرض کند؟ وانگهی حتی اگر حدسیات من- که البته در محاسبات درونی‌ام، این حدسیات را کاملاً به عنوان یک واقعیت فرض کرده‌ام- درست باشد و دوست من با وجود آن که توانایی قرض دادن داشته به من قرض نداده است با این حال باز من دچار خطای معرفتی شده‌ام. آن خطا این است: او باید مثل من رفتار می‌کرده یا درست‌تر: او باید من می‌شد در حالی که او فردی دیگر است و من فردی دیگر.

چرا گرم شدن از بیرون، عملی ناآگاهانه است؟
گرم شدن به واسطه بیرون عملی ناآگاهانه است، چون می‌خواهد ما را به مقصدی مطلوب برساند که عملاً نه تنها آن مقصد مطلوب را فراهم نمی‌کند بلکه ما را در بیراهه رها می‌کند. وقتی من از برادرم انتظار دارم برای من چای بریزد می‌توانم آگاه باشم که بلافاصله بعد از این توقع چه اتفاقاتی برای من می‌افتد. اگر از کسی بپرسند آیا خشمگین شدن و نارضایتی درونی واقعاً مطلوب توست؟ آن فرد و احتمالاً هیچ فرد دیگری نمی‌تواند بپذیرد که رفتاری، چون خشم یا نارضایتی، مطلوب او باشد. اگر از آن فرد بپرسید چرا نمی‌خواهی ذهن و اندرون خود را با خشم و نارضایتی پر کنی آن فرد خواهد گفت وقتی خشمگین می‌شوم یا نارضایتی را تجربه می‌کنم در روان و جسم من اتفاقات نامطلوبی می‌افتد، انگار مثلاً یک سرنگ سم به بدن من تزریق می‌شود، چطور بگویم؟! انگار خونم ترش می‌شود، تا مدت‌ها بدنم می‌لرزد و این لرزش دست‌ها، بدن و قرمزی صورت نشان از اتفاقات هولناکی است که در درون من می‌افتد. خب آیا باز باید ادامه بدهم و بگویم چرا نباید فضای درونم را از خشم یا نارضایتی پر کنم؟ شما هم دست‌هایتان را به نشانه تسلیم بالا می‌برید و می‌گویید کاملاًَ قانع شده‌اید. اما همان فرد را در لحظه یا ساعتی بعد می‌بینید که با یک چای نریختن دچار نارضایتی درونی و خشم شده است. شگفت‌انگیز نیست؟

اگر فقط و فقط یک چای ریختن بود...
اگر رد دعوا‌ها و جنجال‌هایی را که در خانواده‌ها و جامعه شکل می‌گیرد دنبال کنید می‌بینید که در اغلب آن‌ها توقع و انتظار از بیرون نقش‌آفرینی می‌کند. شما اکنون در خانه نشسته‌اید و می‌خواهید چایتان را بخورید، اما چیزی در درون شما می‌جوشد و بالا می‌آید و نمی‌گذارد فارغ‌البال این چای را بخورید و سرانجام فشار به قدری زیاد می‌شود که شما را به واکنش وامی‌دارد.
- آقای شاه‌توت! (فرض می‌کنیم که شما در موقع عصبانیت به برادرتان، آقای شاه‌توت یا میرفندرسکی می‌گویید. حالا این وسط بیچاره شاه‌توت یا میرفندرسکی چه گناهی کرده‌اند جای تأمل دارد) شعور داشته باش. من برادر بزرگ‌ترتم مثلاً، اون جوری دولپی لم دادی واسه خودت، پا می‌شدی یه چایی می‌ریختی واسم.

- بابا حالا یه چایی ریختی‌ها...
- یه چایی نبوده، من هر وقت از بیرون میای برات چایی می‌ریزم.
- آقاجان نریز! کی گفته واسه من چایی بریزی، نریز.
- ادب هم خوب چیزیه.
- قبول دارم خوب چیزیه.
- همه کارهات مسخره‌بازیه، همه چیز رو می‌خوای به مسخره‌بازی بگیری، واسه همینه که این‌قدر بدبختی، بدبخت!

شما بگویید چقدر می‌توان این دعوا را کش داد، حد و اندازه‌ای ندارد. چقدر می‌توان نمونه‌هایی از جدال‌ها و دعوا‌های مرگبار را مثال زد که فتیله آن‌ها با انتظار و توقع گرم شدن از بیرون روشن شده است؟ و اگر رد دعوای بالا را بگیریم به کجا می‌رسیم: به یک چای ریختن. اما آیا واقعاً چای ریختن فتیله دعوای بالا را روشن کرده است؟ نه! چای ریختن، ظاهر داستان است. در واقع زیر آن چای ریختن یک هسته مرکزی نقش بازی می‌کند: «من چای می‌ریزم که برای من چای بریزند.» اگر چای ریختن این گونه بود: «من چای می‌ریزم» و درست‌تر، حتی اگر این «من چای می‌ریزم» هم نبود یعنی من فقط یک چای را می‌ریختم بدون آن که چای ریختن را به یک پروژه جهت واگویه و زمزمه درونی تبدیل کنم، طوری چای می‌ریختم که انگار کسی چای را می‌ریزد نه این که «من» چای می‌ریزد، در آن صورت توقع و انتظاری هم آفریده نمی‌شد. من این بچه را تربیت می‌کنم که عصای دستم در پیری باشد. من این غذا را می‌پزم که تحسین خانواده‌ام را برانگیزم. من این مطلب را می‌نویسم که مخاطبان بخوانند و بگویند مرحبا چه نوشته‌ای! اما فرض کنید من این مطلب را بنویسم فقط به خاطر این که این نوشته، دریافت‌های من است، در این صورت من به یک گشودگی درونی خواهم رسید و اگر به جای تحسین با نقد مخاطب روبه‌رو شوم، دچار به‌هم ریختگی نخواهم شد، چون پیشتر قول تحسین را به خودم نداده‌ام و، چون این قول و قرار را با خود نگذاشته‌ام از شنیدن نقد‌ها برآشفته نخواهم شد. اگر من فقط غذا بپزم و در هنگام پخت غذا وقتی مواد را با هم ترکیب می‌کنم وقتی پای اجاق ایستاده‌ام و می‌خواهم غذایم را به آن ترکیب و رنگ و بوی مورد نظر برسانم آن هسته مرکزی توقع و انتظار را نیافرینم، در آن صورت آشفتگی در کار نخواهد بود.

چرا توقع ایجاد کردن، غیرمنطقی است؟
ممکن است برخی بگویند این چه خانواده و جامعه‌ای است که ما به استقبال آن می‌رویم: خانواده و جامعه‌ای که ناسپاس است و ارزش کار‌ها و خدمات ما را نمی‌داند. ما در واقع به استقبال چنین خانواده و جامعه‌ای نمی‌رویم. اگر من فرد متعادلی باشم، می‌دانم غذایی که در خانه می‌خورم ماحصل زحمت و تلاش زنی است که پای اجاق ایستاده تا به یک کیفیت قابل قبول برسد، بنابراین قدردان او خواهم بود یا می‌دانم برادرم خسته از راه رسیده، بنابراین بلند می‌شوم و برای او چای می‌ریزم، معلوم است یک فرد متعادل در برابر تلاش‌های دیگران بی‌تفاوت نخواهد بود، اما حرف ما در این جا از فراز بالاتری است و آن این است: حتی اگر حق من نیست آن ناسپاسی و قدرناشناسی در برابر من ظاهر شود باز هم وقتی من فضای درونم را پر از خشم می‌کنم دست به رفتار غیرمنطقی می‌زنم. آیا در این باره تردیدی وجود دارد؟ من وقتی چای می‌ریزم و برای من چای نمی‌ریزند، اما توقعی هم نمی‌آفرینم تنها هزینه‌ای که می‌کنم این است که می‌روم آشپزخانه و برای خودم چای می‌ریزم، یعنی هزینه اضافی من چند قدم رفتن به سمت آشپزخانه و تماس چند لحظه‌ای با قوری و فنجان است، اما هزینه اضافیِ وقتی که من توقع می‌آفرینم چقدر است؟ علاوه بر این که می‌روم آشپزخانه و آن چای را می‌ریزم به لحاظ روانی دچار به‌هم ریختگی‌ای می‌شوم که به هیچ عنوان قابل مقایسه با هزینه رفتن به آشپزخانه و چای ریختن نیست. وقتی من از دوستم قرض می‌خواهم و به پول نمی‌رسم در حالی که توقع تلافی کردن را نیافریده‌ام فقط به پول نرسیده‌ام، اما وقتی تقاضای قرض می‌کنم و این تقاضا آمیخته و عجین با توقع تلافی است نه تنها به پول نرسیده‌ام بلکه جان من چنان مسموم می‌شود که ممکن است هزاران حاشیه از این مسمومیت جان برای من و دیگران ایجاد شود.

حکمت وحیانی در هم هویت نشدن با بیرون
در قرآن کریم آیه بسیار پرمعنایی درباره ضرورت گره نزدن فضای درون با آنچه که در بیرون می‌گذرد وجود دارد. آیه از این قرار است: «لکیلا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم / بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به خاطر آنچه که به شما داده شده شادمانی نکنید.» آیه به زیبایی صراحت دارد که مسلمان یعنی کسی که در برابر حق تسلیم است، جان خود را به فراز و نشیب دنیا و اتفاقات آن گره نمی‌زند، چون مسلمان می‌داند آنچه در دنیا، له یا علیه او از شیرینی‌ها و تلخی‌ها در جریان است اموری گذرا هستند و، چون این امور می‌گذرند، «هم‌هویت شدن» و معنا گرفتن از آن‌ها به مثابه دوری از حق است. در واقع مسلمان خود را به‌حق می‌شناسد، نه به فراز و نشیب‌ها و تلخ و شیرینی‌ها. از همین رو وقتی که حادثه یا رخدادی که ظاهر شیرین و خوشایندی دارد به او روی می‌آورد نمی‌تواند قلب انسان مؤمن و مسلمان را از جایش بکَند و به جوشش دربیاورد و چنان در شیرینی آن رخداد غرق شود که با آن شیرینی یکی شود. در آن سو تلخی‌ها هم این‌گونه‌اند و قلب مؤمن را دچار از هم پاشیدگی نمی‌کنند، چون این جا هم باز مؤمن با آن حادثه یکی نمی‌شود و از آن هویت نمی‌گیرد.
منبع: روزنامه جوان
Share/Save/Bookmark