توصيه مطلب 
 
کد مطلب: 72846
سه شنبه ۲ ارديبهشت ۱۴۰۴ ساعت ۱۱:۰۷
سپاه در دل نبرد متولد شد
سپاه پاسداران پیش از آنکه با امضای امام فرمان تأسیسش صادر شود، با خون شهیدانی چون حسین و امیر اشک‌تلخ در میدان نبرد متولد شد؛ آنان در واپسین روزهای اسفند ۵۷ در سنندج جان دادند تا نخستین برگ شناسنامه سپاه، با خون نوشته شود، نه با مرکب.
سپاه در دل نبرد متولد شد
کوچه‌های بهار هنوز نیامدهٔ سال ۱۳۵۷، زمزمه‌هایی از ناآرامی در کردستان پیچیده بود. سنندج در التهاب می‌سوخت و هنوز نه رسمی از سپاه بود و نه سازوکاری مدون. اما رگ‌های غیرت جوانان این سرزمین، پیش از هر دستور کتبی، از انقلاب و امام جان گرفته بودند.
برای یافتن حقیقتی تاریخی و احساسی، برای درک چرایی درج سال ۱۳۵۷ بر آرم سپاه، به سراغ «حاج صادق اشک‌تلخ» رفتیم؛ مردی که سایه‌به‌سایه با انقلاب آمده و خون دو برادر را در مسیر این راه تقدیم کرده بود.
سنندج، آغازگاه بی‌صدای سپاه بود
اشک‌تلخ، آرام و محکم آغاز می‌کند: فرمان سپاه را امام در دوم اردیبهشت ۵۸ داد، اما سپاه پیش از فرمان، شکل‌گرفته بود؛ در دل حادثه، در قلب خطر، در نبض خون...
سال ۵۷، هنوز سال‌تحویل نشده، برادرانم حسین و امیر، در سنندج شهید شدند... آن روزها نه قرارگاهی بود، نه لباس سپاه، اما دلشان پاسدار انقلاب بود، جانشان سپر اسلام.
او مکثی می‌کند، نگاهش را می‌دوزد به جایی دور، شاید همان جایی که بالگردها بر زمین داغ پادگان سنندج نشستند.
با ورود این نیروها که با فداکاری خلبان بالگرد شهید احمد کشوری زیر باران گلوله صورت گرفت، مقاومت در پادگان سنندج قدرت بیشتری پیدا می‌کند که همین مقاومت مانع سقوط پادگان سنندج و این شهر می‌شود.
می‌پرسم: چرا سنندج؟
می‌گوید: در واپسین روزهای اسفندماه ۱۳۵۷، سنندج در محاصره بود. شهربانی، رادیو و تلویزیون به دست ضدانقلاب افتاده بود. فقط پادگان باقی‌مانده بود. اگر آن هم سقوط می‌کرد، کرمانشاه هم می‌رفت. بچه‌ها فهمیده بودند که این فقط یک عملیات نظامی نیست؛ دفاع از آرمان بود.
در توصیف فضای آن روزها، قدری تأمل می‌کند، ادامه می‌دهد: ۲۷ اسفند ۱۳۵۷، آماده‌باش اعلام شد، ۱۸ سال سن داشتم همراه نیروها و برادرنم حسین و امیر به پادگان خضر زنده (پادگان شهدا کنونی) اعزام شدیم.
حسین در پادگان به جوان‌ترها آموزش نظامی می‌داد. ناگهان از بلندگو صدای شهید محمدسعید جعفری آمد: «بسم‌الله الرحمن الرحیم. کردستان شده کربلا و من یک حلوای شیرین برای همه کسانی که به جبهه‌های کردستان اعزام شوند سراغ دارم و آن حلوای شیرین شهادت است. گوارایتان باد»
شهید جعفری ادامه داد: ژاندارمری و سازمان صدا و سیما... سقوط کرده فقط پادگان سنندج به دست ضدانقلاب نیفتاده که اگر این پادگان سقوط کنند دشمنان تنها به کردستان اکتفا نخواهند کرد و قطعاً کرمانشاه نیز سقوط خواهد کرد.
اشک‌تلخ لحظه‌ای سکوت می‌کند با تمام وجودش به آن روزها برمی‌گردد، می‌گوید: ۴۲ نفر داوطلب رفتند. حسین و امیر هم بودند. قبل از پرواز بالگرد به سمت سنندج، حسین آمد گفت: انقلاب تازه شروع شده، تو بمان و راه را ادامه بده.
امیر همیشه می‌گفت: الان وقت شهادت نیست، موقع پرواز نگاهش فرق داشت. گفت: ما بر نمی‌گردیم...
می‌پرسم: و بعد چه شد؟
امیر بعد از اعزام در موقعیت پایین‌دست پادگان سنندج مستقر می‌شود. روز دوم، با اشاره به همان موقعیت امیر، گفتند یکی تیرخورده.
حسین با طهماسبی رفت برای نجات... از دور، پیکر برادرش را شناخت. گلوله به سر امیر خورده بود. حسین، تن بی‌جان امیر را بغل گرفت، به پادگان برگشت. با وداع کوتاهی با جنازه برادر و بدرقه تا داخل بالگرد، گفت: عزاداری نمی‌خواهد... ما هنوز کار داریم.
سه‌شنبه ۲۸ اسفند یک روز مانده به عید نوروز ۵۸، بالگردی از سمت سنندج وارد پادگان هوانیروز کرمانشاه شد. این بالگرد حامل پیکر شهید امیر اشک تلخ و امیرمنصور شاهرضایی بود؛ شهید امیر یکم فروردین سال ۱۳۳۸ به دنیا آمد و نخستین روز عید نوروز سال ۱۳۵۸ نیز به خاک سپرده شد.
به فاصله ۴۸ ساعت، در ۳ فروردین ۵۸، حسین هم رفت. درست پس از وداع کوتاهش با برادر. در خط مقدم، گلوله‌ای به سینه‌اش نشست. پیکر او و ۱۹ شهید دیگر، عصر همان روز به کرمانشاه برگشت.
شهید حسین اشک گ‌تلخ متولد ۱۳۳۶ در صبح روز جمعه ۳ فروردین سال ۱۳۵۸ در مزار شهدای شهر کرمانشاه و در کنار برادرش به خاک سپرده شد.
نام سپاه، بر پیکر شهدا نوشته شد
اشک‌تلخ، آرام زمزمه می‌کند: حسین و امیر، مؤسسان خاموش سپاه بودند. آن‌ها پیش از اعلام رسمی، با جانشان بنیاد سپاه را ریختند. به همین دلیل است که آرم سپاه، تاریخ ۵۷ را دارد؛ چون تولد واقعی‌اش همان زمان بود، نه پشت میزهای رسمی.
با چشمانی روشن اما خیس، ادامه می‌دهد: چهل روز بعد از شهادت برادرانم، با مادر رفتیم خدمت امام. امام به مادرم گفت: «این بچه‌های شما بودند که اسلام را احیا کردند و نجات دادند.» چه جمله‌ای بود...
در پایان گفت‌وگو، حاج صادق از روزی می‌گوید که رهبر انقلاب در کرمانشاه از شهدای کردستان یادکرد در خصوص اقدام پاسداران کرمانشاهی، فرمودند: «یک ماه بعد از پیروزی انقلاب جوان‌های کرمانشاهی بودند که رفتند تا از پادگان لشکر سنندج دفاع کنند؛ اولین گروه‌هایی که برای دفاع در مقابل ضدانقلاب بسیج شدند و راه افتادند رفتند».
و در جایی دیگر فرمودند: «شهید سید محمد سعید جعفری، شهید پیشرو و پیشتاز با جمع رفقای خودش رفتند از پادگان لشکر سنندج دفاع کردند، فهمیدند که معنای این دفاع چیست، تسلط ضدانقلاب بر یک پادگان نظامی معنایش چیست. این زود فهمیدن، به‌وقت فهمیدن، به هنگام عمل‌کردن و پاسخ به نیاز دادن این آن نقطه برجسته‌ای است که نباید مغفول بماند».
در طنین گفت‌وگو با حاج صادق، حقیقتی ناب آشکار شد: سپاه، نه از فرمان، بلکه از ایمان متولد شد؛ از دل شب‌های پرهراس سنندج، از بغض پدران، از اشک مادران، و از لبخندِ بی‌صدای وداعِ دو برادر که نرفته، برگشتن را خط‌زده بودند.
Share/Save/Bookmark