توصيه مطلب 
 
کد مطلب: 17252
چهارشنبه ۱۹ تير ۱۳۹۲ ساعت ۰۵:۳۴
راه محبت ورزی به پروردگار
علّامه محمدتقى مصباح
راه محبت ورزی به پروردگار
چکیده
این درس شرحى است بر مناجات محبین امام سجاد علیه السلام. «محبت» به مفهوم خواستنى و دوست داشتنى به کار مى رود و از آثار آن دلدادگى، شیفتگى، دلبستگى و شیدایى است. محبت همواره با لذت در محبوب و تقریب و نزدیکى به او همراه است. یعنى دوستى و محبت زمانى محقق مى شود که لذتى از جانب محبوب به محب برسد. بالاترین لذت ها در محبت به خداست. اگر کسى شیرینى محبت خداوند را چشید و از لذت محبت او سرشار گردید، هرگز سراغ جایگزینى براى وى نمى رود؛ یعنى اگر کسى به قرب الهى بار یافت، لحظه اى از قرب الهى خارج نمى شود. راه رسیدن به محبت خدا، یاد او و یاد نعمت هاى بى منت اوست. همچنین با افزایش معرفت انسان به خدا، محبتش نیز به او زیاد مى شود.

در ادامه شرح و بررسى مناجات خمس عشر، به مناجات «محبین» مى رسیم. محور بیانات نورانى امام سجاد علیه السلام در این مناجات شریف، محبت به خداوند است. شرح این بحث به تفصیل گذشت. در این مناجات، چهار واژه به معناى محبت ذکر شده که عبارت اند از: «محبت»، «ود»، «اراده» و «هیام». افزون بر این، واژگانى نیز ذکر شده اند که بیانگر مبادى، لوازم یا نتایج محبت اند.

چنان که در برخى از گفتارهاى پیشین گذشت، در زبان فارسى تقریبا واژه هاى «خواستن» و «دوست داشتن» به مفهوم محبت به کار رفته اند؛ واژه اول حاکى از مرتبه نازل محبت، و واژه دوم حاکى از مرتبه شدیدتر محبت است و واژگانى چون «دلدادگى»، «شیفتگى»، «دل بستگى» و «شیدایى» براى آثار محبت وضع شده اند. اما در زبان عربى، حدود بیست واژه براى محبت و لوازم و نتایج آن به کار رفته اند و از آن شمار، حدود هفت واژه حاکى از مفهوم و مراتب محبت هستند.

به نظر مى رسد، واژه «هوى» که به معناى میل و تمایل به محبوب است، براى اولین مرتبه محبت وضع شده است و «هواى نفس» که به معناى دلخواه مى باشد، از همان ماده گرفته شده است. شاید واژه «اراده» حاکى از دومین مرتبه محبت باشد. البته این اراده به معناى روان شناختى آن نیست که به معناى تصمیم و عزم است و رفتار به شمار مى آید، بلکه حالتى نفسانى و به معناى خواستن و دوست داشتن است و رفتار شمرده نمى شود.

در قرآن نیز مشتقات اراده در معناى حالت نفسانى دوست داشتن به کار رفته اند. براى نمونه خداوند مى فرماید: «تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» (انفال: ۶۷)؛ شما کالاى این جهان را مى خواهید و خدا [براى شما پاداش و نعمت جاویدِ ]آن جهان را مى خواهد؛ و خداوند تواناى بى همتا و داناى باحکمت است.

در آیه اى دیگر مى فرماید: «وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الأَمْرِ وَعَصَیْتُم مِن بَعْدِ مَا أَرَاکُم مَّا تُحِبُّونَ مِنکُم مَّن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنکُم مَّن یُرِیدُ الآخِرَةَ...» (آل عمران: ۱۵۲)؛ همانا خدا وعده خود را با شما راست گردانید، هنگامى که [در جنگ بدر و در آغاز جنگ احد ]به فرمان او دشمنان را مى کشتید، تا آنکه سست شدید و در کار [جنگ و بر سر تقسیم غنایم ]با یکدیگر به نزاع پرداختید و پس از آنکه آنچه را دوست داشتید [یعنى غنایم را]، به شما نشان داد، نافرمانى کردید؛ برخى از شما خواهان این جهان و برخى خواستار آن جهانید... .

پس از واژگان «هوى» و «اراده»، واژگان «محبت» و «مودت» براى سومین مرتبه دوستى و محبت وضع شده اند و پس از آنها واژه «هیام» قرار دارد که در این مناجات یکى از مشتقات آن در کنار واژه «اراده»، «محبت» و «مودت» به کار رفته است. «هیام»، که در فارسى به معناى شیفتگى و شیدایى است، بر مرتبه اى از محبت اطلاق مى شود که عاشق دیوانه وار و مجنون صفت در پى معشوق مى دود و به دلیل رفتار غیرعادى، او را دیوانه معشوق مى نامند. چنان که در لغت آمده است: هیام نوعى جنون ناشى از عشق است.۱

بالاترین مرتبه محبت «عشق» است که در آن، عاشق خود را فانى در معشوق مى یابد. واژه «عشق» که خود و مشتقاتش فراوان در ادبیات عرفانى به کار رفته است، شاید بدان دلیل که در عصر نزول قرآن به معناى عشق و محبت مجازى غلبه یافته بود و به معناى عشق معنوى و عشق به خداوند به کار نمى رفت، در قرآن ذکر نشده، اما در روایات استفاده شده است.

از جمله در روایتى رسول خدا صلى الله علیه و آلهدرباره عشق به عبادت خداوند مى فرمایند: «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَأَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَبَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَتَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَا یبَالِى عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْیا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى یسْرٍ»؛۲ بهترین مردم کسى است که عاشق عبادت شود و آن را در آغوش گیرد (یعنى با آن مأنوس گردد) و از صمیم دل دوستش بدارد و با تن با آن بیامیزد و آن را انجام دهد و خود را برایش فارغ سازد (به کار دیگرى مشغول نگردد). چنین شخصى از آن باک ندارد که زندگى دنیایش با سختى گذرد یا آسانى.

مفهوم محبت و ارتباط آن با لذت

«محبت»، برخلاف واژگانى چون «هیام»، «ارادت» و «عشق» که هریک براى مرتبه خاصى از آن وضع شده اند، لفظى است عام که در مورد همه مراتب محبت استعمال مى شود؛ گرچه در مواردى بر مرتبه خاصى از محبت نیز اطلاق مى گردد. مفهوم محبت و دوستى از امور بدیهى و براى همگان شناخته شده است و چون تجربه دوست داشتن براى هرکس رخ داده و مى دهد، هرکس درک روشنى از آن دارد. با وجود این، تعریف «محبت» آسان نیست. از این رو، گاهى مفاهیم بدیهى مثل «مفهوم نور» به دلیل آشکار بودنشان، به راحتى تعریف شدنى نیستند. بنابراین، در این نوشتار به تعریف و تبیین واژه «محبت» مى پردازیم.

بدین منظور، شایسته است به سراغ تجربیات برویم و مصادیق محبت را در وجود خود جست وجو کنیم و ادراکات و احساساتى را که در گیرودار دوست داشتن براى او پدید مى آیند و با علم حضورى درک مى شوند، بررسى کنیم. وقتى ما مصادیق محبت ها و دوستى ها را از نظر مى گذرانیم، درمى یابیم که آن دوست داشتن ها، به دلیل لذتى است که در محبوب و متعلق محبت خود درک مى کنیم.

آن لذت گاهى با حواس پنج گانه درک مى شود؛ نظیر آنکه ما با چشم مناظر زیبا را مشاهده مى کنیم و از آنها لذت مى بریم. در نتیجه، آنها را دوست مى داریم. با شنیدن صدایى زیبا و لذت بردن از آن، بدان علاقه مند مى شویم.گاهى لذتى که برانگیزاننده محبت و علاقه است، به وسیله حواس باطنى درک مى شود. نظیر آنکه ما از شعرى با وزن، محتوا و پیام مناسب که در آن استعاره، کنایه و لطایف شعرى به کار رفته است، لذت مى بریم و با شنیدن آن به وجد مى آییم.

بنابراین، اگر ما از دیدن چیزى، شنیدن صدایى یا بوییدن عطرى لذت ببریم، محبت ما معطوف آنها مى شود و همچنین مفاهیم و معقولات، اگر لذت معنوى را در ما برانگیزانند، محبوب ما قرار مى گیرند. در ارتباط با انسان ها نیز وقتى ما از خصلت ها و ویژگى هاى آنها لذت ببریم، بدانها محبت مى ورزیم، چنان که داشتن قیافه زیبا، صداى خوب یا اخلاق نیکو که برانگیزاننده لذت هستند، موجب محبت ما به افراد مى شوند. به هر حال، محبت و لذت، لازم و ملزوم اند و تعلق دوستى و محبت ما به افراد و اشیا به دلیل لذتى است که از آنها به وسیله دیدن، شنیدن، لمس کردن، چشیدن و بوییدن و نیز به وسیله قواى باطنى که عبارت اند از: حس مشترک، قوه خیال، قوه مفکره و قوه حافظه متوجه ما مى شود.

اما لذت، حالتى روانى و نفسانى است که چیزى ملایم و سازگار با نفس انسان، آن را پدید مى آورد. چیزهایى که ما با آنها ارتباط برقرار مى کنیم، گاهى با یکى از قواى مدرکه ظاهرى یا باطنى ما ملایمت و سازگارى دارند و درنتیجه، مطبوع نفس انسان قرار مى گیرند و ما از آنها لذت مى بریم. گاهى ملایم و سازگار با نفس ما نیستند و درنتیجه، از آنها لذت نمى بریم، نظیر هواى بسیار گرم یا بسیار سرد که ملایم و سازگار با نفس ما نیست و از آن لذت نمى بریم.

ارتباط محبت با تقرب به محبوب

وقتى انسان از چیزى لذت بُرد و درنتیجه آن را دوست داشت، مى کوشد به نوعى با آن ارتباط برقرار کند و به تعبیر دیگر واجد آن شود. اگر محبوب او صداى خوش و دل نشینى داشت، مى خواهد آن را بشنود. اگر منظره یا گل زیبایى وجود داشت، مى خواهد آن را ببیند. اگر کتاب خوبى یافت، مى خواهد آن را مطالعه کند. اگر متوجه صفات نیکو نظیر شجاعت، عدالت و صداقت شد، مى کوشد آن صفات را در خود پدید آورد.

اگر از مهارتى چون هنر نقاشى و خطاطى خوشش آمد، مى کوشد که آن را کسب کند. چنان که از مثال هاى مزبور برمى آید، واجد شدن و برقرارى ارتباط با صفات و اشیاى گوناگون متفاوت است. ارتباط برقرار کردن و واجد شدن خصلت ها و صفات انسانى و مهارت هاى پسندیده به این است که انسان آنها را در خودش پدید آورد و بخشى از وجود خود قرار دهد.

اما ارتباط برقرار کردن با امور بیرونى به این است که انسان با حواس خود آنها را ادراک کند، و درنتیجه، واجدشان مى شود و با آنها ارتباط برقرار مى کند. به تعبیر دیگر، لازمه دوستى و محبت هر چیز، نزدیک شدن بدان است. اگر آن چیز از امور مادى است، از طریق قواى حسى خود به آن نزدیک مى گردد و اگر از شمار خصلت هاى معنوى و اخلاقى است، نزدیک شدن بدان با ایجاد آن صفت در درون و هضم آن در وجود خویش تحقق مى یابد.

اگر موجودى مجرد بود، تقرب به آن، معنایى خاص خواهد داشت. بر این اساس، نمى توان کسى خدا را دوست داشته باشد و نخواهد به او تقرب جوید. لازمه دوستى و محبت، تقرب به محبوب است. البته با توجه به مراتب محبت و شدت و ضعف آن، مراتب تقرب به محبوب نیز متفاوت مى شود. با توجه به اینکه لازمه محبت به محبوب، تقرب به اوست و محب در پى آن است که از فاصله اش با محبوب بکاهد، در ادبیات و متون عرفانى درباره عشق و محبت، هرجا این واژگان مطرح شده، مسئله وصل و هجران نیز مطرح گردیده و آمده است که عاشق در پى وصل محبوب است و از فراق او شکوه مى کند.

جستارى در حب ذات

روشن شد که دوستى و محبت در صورتى تحقق مى یابد که لذتى از جانب محبوب به محب برسد و لازمه محبت نیز تقرب محب به محبوب است. از این رو، در اینجا به مسئله حب ذات یا حب نفس مى پردازیم؛ چه اینکه دوست داشتن خویشتن را اصل و اساس همه محبت ها معرفى کرده اند. حتى مى توان گفت منشأ حرکت و تلاش انسان در همه عرصه هاى زندگى و جنبه هاى مادى و معنوى حب ذات است. انسان چون خودش را دوست دارد و به دنبال جلب منفعت خود و دفع ضرر از خویش است، به تلاش و کوشش مى پردازد.

وقتى ما به مصادیق دوستى ها مى نگریم، نوعى دوگانگى بین محب و محبوب مى یابیم. مثلاً، کتاب یا شخصى که محبوب من قرار گرفته، مستقل از من است و بین من و او دوگانگى وجود دارد. حتى در مورد حب ذات نیز دوگانگى وجود دارد؛ چون حب ذات یا به این معناست که من دوست دارم زنده باشم و بین زندگانى من با نفسم دوگانگى وجود دارد، یا بدین معناست که یکى از قواى نفس قوه دیگرى را دوست دارد و بینشان دوگانگى حکم فرماست و متحد نیستند. به طور کلى درباره موجودات مرکب بین محب و محبوب دوگانگى وجود دارد و بر این اساس لذت بردن از محبوب متصور است؛ حتى درباره حب ذات نیز چنین است. اما درباره موجود بسیط که تعددى در آن راه ندارد، چگونه مى توان حب ذات و لذت بردن از ذات خویش را تصور کرد؟

تحلیل محبت به ذات درباره موجود بسیط این است که بین کمالات و ذات او تعدد نیست و کمالات، عین ذات اوست. پس وقتى آن موجود، خود را دوست داشت، محبت عین ذات اوست. درنتیجه، محبت خداوند متعالى که بسیط ترین حقایق و موجودات است به خویش، عین ذات او و از هر محبتى بالاتر و منشأ همه محبت هاى سارى بین موجودات است؛ به این معنا که خداوند مخلوقاتش را از آن جهت که آثار خودش مى باشند، دوست مى دارد. براى تبیین این حقیقت در روایتى از قول خداوند آمده است: «کُنْتُ کَنْزا مَخْفِیا فَأحْبَبْتُ أنْ أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِِکَى أُعْرَفَ»؛۳ من گنجى پنهان بودم و چون خواستم که شناخته شوم [و فیض و عنایتم را بگسترانم]، خلق را آفریدم تا شناخته شوم [و همگان از فیض من بهره مند گردند].

بر اساس این روایت، ذات الهى عین محبت به ذات خودش است و وجود مخلوقات از آن جهت که آثار و پرتوى از وجود خداوند، یا به تعبیر دیگر، تجلى اسما و صفات وى هستند که با اراده و مشیت او لباس وجود پوشیده اند، مورد محبتش قرار مى گیرند. محبوب ترین آن موجودات، کامل ترین و نزدیک ترینِ آنان به خداوند، و آن، نور مقدس پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و اهل بیت آن حضرت است.

روشن شد که در مجرد تمام و کامل ترین و بسیط ترین موجودات که هیچ گونه کثرتى در ذاتش متصور نیست نیز محبت وجود دارد و آن موجود بسیط به ذات خویش و نیز به تجلیات وجودى خود محبت دارد؛ منتها آن محبت عین ذات اوست. حتى درباره خداوند لذت از ذات نیز با تجرید از جهات مادى متصور است و تعبیر بزرگان از آن لذت ابتهاج الذات بذاته است؛ یعنى ذات خداوند از ذات خویش مبتهج و مسرور مى شود. ازآنجاکه خداوند کامل ترین موجودات است، عالى ترین و بالاترین مراتب محبت در آن ذات بى همتا وجود دارد.

البته تحقیق و بررسى در این زمینه که از افق فهم ما دور است، بسیار دشوار مى باشد و با موشکافى ها و بررسى هاى بسیار، تنها مى توان به دریافت ناقصى از محبت الهى دست یافت. البته تحقیق و مطالعه در این زمینه که به جان و روح انسان و بالاتر از آن به شناخت خداوند و صفات وى و ارتباط انسان با او مربوط مى شود، بسیار ارزشمندتر از تحقیق و بررسى درجنبه هاى مادى، نظیر بررسى اتم و مولکول است.

اهمیت و چگونگى محبت به خدا و انس با او

اینک به بررسى فراز اول مناجات مى پردازیم و ادامه مباحث را طى بررسى سخنان امام سجاد علیه السلام پى مى گیریم: «إلَهِى مَنْ ذَا الَّذِى ذَاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِکَ فَرَامَ مِنْکَ بَدَلاً وَمَنْ ذَا الَّذى آنَسَ بِقُربِکَ فابْتَغَى عَنْکَ حِوَلاً»؛ خدایا، کیست که شیرینى محبتت را بچشد و جز تو کس دیگرى را بخواهد و به او محبت ورزد و کیست که به مقام قرب تو انس یابد و لحظه اى از تو روى گرداند؟

در فراز اول مناجات، دو مطلب در قالب دو استفهام انکارى تبیین شده است: نخست اینکه اگر کسى شیرینى محبت خداوند را چشید و از لذت محبت او سرشار گردید، دیگر سراغ جاى گزینى براى وى نمى رود و دل را در گرو محبت غیر او قرار نمى دهد؛ مطلب دوم اینکه اگر کسى به جوار خداوند بار یافت و به قرب معبود انس گرفت، حتى براى لحظه اى از حال و هواى انس به قرب الهى خارج نمى شود. محبت خداوند به قدرى شیرین و پسندیده ذائقه انسان است که اگر کسى آن را بچشد، دیگر به دنبال چشیدن محبت غیر او نمى رود.

انس با خداوند و قرب الهى به قدرى لذت بخش است و به انسان کمال و تعالى مى بخشد که اگر کسى به قرب الهى بار یافت، حتى حاضر نیست لحظه اى توفیق نیل به آن را از دست بدهد. پس اگر کسانى بهره اى از محبت به خداوند ندارند، دل بسته غیر او شده اند و از خداوند دورند و به قرب او نائل نگشته اند، از آن جهت است که شیرینى محبت الهى را نچشیده و به اهمیت و عظمت قرب او واقف نشده اند.

در گذشته برخى افراد سطحى نگر مى گفتند که چون خداوند مجرد است و جسم ندارد و درنتیجه با حواس مشاهده نمى شود، متعلق محبت انسان قرار نمى گیرد. محبت انسان به کسى و چیزى تعلق مى گیرد که درک شدنى باشد. پس محبت درباره خداوند حقیقتا به رحمت الهى و نعمت هاى او، ازجمله بهشت تعلق مى گیرد و آن محبت بالعرض به خداوند نسبت داده مى شود. این ادعا با آن دسته از آیات و روایات که به محبت به خداوند تصریح دارند، سازگار نیست. از آن دسته آیات و روایات برمى آید که یقینا مى توان خدا را دوست داشت و خداوند حقیقتا متعلق محبت قرار مى گیرد. از آن آیات و روایات استفاده مى شود که کسانى به خداوند محبت دارند و از انس با معبود لذت مى برند و کسانى بهره اى از محبت به خداوند ندارند.

در یکى از آن آیات در مقابل کسانى که به غیرخدا دل بسته اند، محبت مؤمنان به خداوند شدیدتر از محبت آنان به سایر محبوب ها معرفى شده است: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادا یحِبُّونَهُمْ کَحُبِّاللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُببّا لِلَّهِ...» (بقره: ۱۶۵)؛ از مردمان کسانى هستند که به جاى خدا همتایانى [براى عبادت] برگزیده اند و آنها را دوست مى دارند، مانند دوستى خدا، ولى کسانى که ایمان آورده اند، در دوستى خدا سخت ترند... .

چنان که گفته شد، وقتى انسان کسى یا چیزى را دوست مى دارد که لذتى را از آن درک کند و بشناسد. حال ما که خداوند را نمى شناسیم، چگونه مى توانیم جمال و کمال او را درک کنیم و در پى لذتى که از آنها مى بریم، محبتمان معطوف به خداوند شود. آن جمال و کمالى که امام باقر علیه السلام بهره مند شدن از آن را از خداوند مى خواهند و مى فرمایند: «اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ مِنْ جَمالِکَ بِاَجْمَلِهِ وَکُلُّ جَمالِکَ جَمیلٌ، اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِجَمالِکَ کُلِّهِ... اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ مِنْ کَمالِکَ بِاَکْمَلِهِ وَکُلُّ کَمالِکَ کامِلٌ، اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِکَمالِکَ کُلِّهِ»؛۴ خدایا، از تو درخواست مى کنم به حق نیکوترین مراتب جمالت که همه مراتب جمالت نیکوست. خدایا، پس درخواست مى کنم به حق تمام مراتب جمالت... . خدایا، از تو درخواست مى کنم به حق عالى ترین مراتب کمالت که تمام مراتب آن کامل و عالى است. خدایا، پس درخواست مى کنم به حق تمام مراتب کمالت.

گرچه جمال و کمال الهى همانند ذات او در افق فهم ما نمى گنجد و ما از نیل به معرفت خالص و کامل آن عاجزیم، از طریق شناخت آثار جمال و کمال خداوند که رحمت الهى و نعمت هاى گسترده در جهان هستى و ازجمله نعمت هاى معنوى هستند، مى توانیم دریابیم که خداوند داراى جمال و کمال است. درنتیجه توسط آن آثار، محبت ما به صفات جمال و جلال و کمالات الهى معطوف مى شود، و با آنها از لذتْ سرشار مى گردیم. با این معرفت حصولى، ما خداوند را ذاتى با همه صفات کمال مى دانیم. البته اولیاى خاص خدا که به قله هاى تعالى و کمال انسانى راه یافته اند، با علم حضورى خداوند را مى شناسند و به مرحله اى از معرفت مى رسند که با چشم دل، وى را مشاهده مى کنند.

راهکار انس یافتن به خدا

پس از آنکه به عظمت و اهمیت محبت به خداوند و انس با او پى بردیم، این سؤال مطرح مى شود که چرا برخى نسبت به اشخاص، محبت دارند و با آنها مأنوس مى شوند، اما براى کسب محبت به خداوند نمى کوشند و درصدد انس یافتن به او برنمى آیند؟ نشانه آنکه عده اى انسى با خداوند ندارند، این است که با بى میلى چند دقیقه از وقتشان را صرف خواندن نماز مى کنند؛ نماز و گفت وگوى با خدا را بار سنگینى بر دوششان مى دانند و مى خواهند هرچه زودتر آن را از دوششان بردارند. خداوند در اشاره به کراهت و سنگینى انجام نماز براى افرادى با ایمانى ضعیف و سست عنصر مى فرماید: «وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلا عَلَى الْخَاشِعِینَ» (بقره: ۴۵)؛ و به شکیبایى و نماز [از خداوند ]یارى خواهید و این [کار] هرآینه گران و دشوار است، مگر بر فروتنان خداترس.

حتى برخى که اهل شرکت در نماز جماعت هستند، سراغ امام جماعتى مى روند که نماز را سریع بخواند؛ در نماز به انجام واجبات بسنده مى کنند و سریع آن را به اتمام مى رسانند تا به سایر کارهایشان بپردازند. ما وقتى به خود و آنچه در پیرامونمان هست مى نگریم، درمى یابیم افزون بر آنکه در درون ما جاذبه اى به عبادت و انس یافتن با خدا وجود ندارد، موانع فراوانى نیز سر راه توجه ما به او وجود دارند و انواع اشتغالات و سرگرمى ها ما را از عبادت و انس با او بازمى دارند.

براى نمونه، وقتى در خانه به سر مى بریم، فورا سراغ تلویزیون مى رویم و به مشاهده فیلم ها و برنامه هاى سرگرم کننده مى پردازیم و سرگرم شدن به آن برنامه ها، توفیق خواندن دو رکعت نماز با حضور قلب و حتى خواندن یک صفحه قرآن و تدبر در آن را از ما مى گیرد. حتى گاهى براى این اشتغالات رهزن و بازدارنده از انس یافتن به عبادت و خدا، توجیه شرعى نیز مى تراشیم.

چه کنیم تا به اولیاى خدا که لحظه اى از یاد خدا و انس با او غافل نمى شوند، اندک شباهتى پیدا کنیم و اگر نمى توانیم همه فرصت هایمان را صرف انس با خداوند کنیم و دلمان را یکپارچه غرق محبت او سازیم، دست کم اندکى از لذت محبت وى را بچشیم و در شبانه روز چند دقیقه با او انس پیدا کنیم؟ در پاسخ باید گفت: انسان هرچه بیشتر درباره خوبى هاى دیگران و ازجمله نعمت ها و خوبى هایى که خداوند در حقش روا داشته است بیندیشد، بیشتر محبت دیگران و محبت خداوند به دلش راه مى یابد.

ازاین رو، در حدیث قدسى آمده است که خداوند به حضرت داوود علیه السلام فرمود: «أحِبَّنى وَحَبِّبْنى إلَى خَلْقى قَالَ: یا رَبِّ، نَعَمْ أنَا اُحِبُّکَ فَکَیفَ أحَبِّبُکَ إلى خَلْقکَ؟ قَالَ: أُذْکُرْ أیادِى عِنْدَهُم فَإِنَّکَ إذَا ذَکَرْتَ ذلکَ لَهمْ أحَبُّونِى»؛۵ مرا دوست بدار و نزد خلقم محبوب گردان. حضرت داوود فرمود: پروردگارا، آرى من تو را دوست دارم، اما چگونه تو را محبوب خلق گردانم؟ خداوند فرمود: نعمت هایم را براى آنان ذکر کن که اگر تو نعمت هایم را براى آنان ذکر کنى، مرا دوست خواهند داشت.

انسان فطرتا کسى را که به او خدمت و خوبى کند، دوست مى دارد. درنتیجه هرچه بیشتر به نعمت هاى خداوند توجه یابد و به ارزش آنها واقف شود، محبتش به خداوند بیشتر مى گردد. در مقابل هرچه از توجه او به نعمت هاى خدا کاسته شود و به اهمیت آن نعمت ها واقف نگردد، به همان اندازه از محبتش به خداوند کم مى شود. گرچه زمینه و ظرفیت صفات و حالات عاطفى در افراد متفاوت است، نمى توان انسان سالمى را یافت که قدردان خدمت دیگران نباشد.

نعمت هایى که خداوند در اختیار هرکس قرار داده است، میل به بى نهایت دارد؛ چه رسد به نعمت هایى که به همه انسان ها عنایت فرموده است. با این حال، اگر انسان درباره نعمت هاى بى شمارى که خداوند به او عنایت کرده بیندیشد، آیا بر محبتش به او افزوده نمى شود؟ البته روشن است که نعمت هاى خدا منحصر به نعمت هاى مادى و ظاهرى نیست و شامل نعمت هاى معنوى نیز مى شود که اهمیت و ارزششان به مراتب از نعمت هاى مادى و محسوس بیشتر است.

نظیر نعمت تأخیر کیفر اعمال، دادن فرصت جبران کوتاهى ها، برداشتن کیفر اعمال با توبه و نیز وسایلى که خداوند براى جذب انسان ها به سوى خویش در اختیار آنها نهاده است. همچنین تدبیرهایى که خداوند براى دور ساختن شیطان از انسان ها و رهایى آنها از عوامل فساد و سوق دادنشان به سمت نور هدایت در نظر گرفته است.

نکته اینکه انسان با صرف وقت و اندیشیدن درباره نعمت هاى خدا، با استفاده از دیگران و در حد استعداد و ظرفیت فکرى اش، به بخشى از نعمت هاى خدا پى مى برد و درنتیجه حالت محبت به او در دلش پدید مى آید، اما وقتى که مشغول کسب و کار و امور زندگى مى شود، نعمت هاى خدا را فراموش مى کند و درنتیجه محبت به او را نیز از کف مى دهد. این از آن جهت است که تنها معرفت و توجه به نعمت هاى خداوند در پیدایش و استقرار محبت به او کافى نیست. در محبت هاى عادى نیز چنین است. وقتى انسان پى مى برد که کسى داراى صفت نیکویى است یا به او خوبى کرده است، او را دوست مى دارد. اما پس از مدتى این محبت و دوستى فراموش مى شود.

دوست داشتن، احساسى گذرا نیست، بلکه حالت عاطفى ثابتى است و با خوش آمدن که مقطعى و گذراست، تفاوت دارد. وقتى انسان کسى را دوست داشت، در برابرش اظهار کوچکى مى کند و اگر مدتى او را نبیند، دل تنگ مى شود. براى پیدایش چنین محبتى، افزون بر معرفت و توجه به نعمت هاى خدا، باید آن توجه، استمرار نیز داشته باشد. اگر انسان پى درپى توجهش را به نعمت هایى که منشأ محبت به خداوند هستند معطوف سازد، محبت او در دلش پایدار و ثابت مى ماند. اما اگر پس از توجه به نعمت هاى خداوند، از آنها غافل شد، تنها حالت گذرایى از دوستى خدا در او پدید آمده، از محبت ثابت به خداوند و آثار ماندگار آن بهره اى ندارد.

پس براى حصول محبت به خداوند، باید افزون بر دانستن نعمت هاى او، توجه مستمر به آن نعمت ها را نیز به وجود آورد و همواره به یاد خدا و نعمت هاى او بود. شاید بشود این مطلب را از سخن خداوند در قرآن کریم نیز استفاده کرد؛ آنجا که فرموده است: «فَإِذَا قَضَیتُمْ مَنَاسِکَکُمْ فَاذْکُرُوااللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آبَاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْرا» (بقره: ۲۰۰)؛ و چون مناسک حج را گزاردید، خداى را یاد کنید؛ آن گونه که پدرانتان را یاد مى کنید، یا بیش از آن.

عرب هاى جاهلى پس از انجام حج، چند روزى در منا مى ماندند و با خواندن نثر و شعر به پدرانشان افتخار مى کردند. خداوند در برابر این عمل زشت به مسلمانان دستور مى دهد که بعد از فراغت از حج به ذکر او مشغول شوند. از آیه شریفه برمى آید چنان که انسان در قبال حقى که پدر بر او دارد بدو محبت مى ورزد و همواره به یاد اوست، باید به دلیل نعمت هاى الهى و ازجمله نعمت هدایت که خداوند بدو ارزانى داشته و نیز به سبب حقى که خداوند بر او دارد و از هر حقى بالاتر و برتر است، محبتش به او شدیدتر باشد.

اگر انسان بخواهد به خداوند محبت داشته باشد و این محبت بر محبت به غیر او غلبه یابد، باید پیوسته به یاد خدا و نعمت هایش باشد و فکر و ذهن خود را بر یاد خداوند و توجه به او متمرکز گرداند. در غیر این صورت، به مرور، محبت به غیرخدا بر محبت به خداوند غلبه مى یابد و آنچنان محبت به خدا کم رنگ و بى فروغ مى شود و هواهاى نفسانى بر انسان غلبه مى یابند و گرایش به شیطان جاى گزین محبت به خدا مى شود که انسان از یاد او لذت نمى برد؛ نماز و عبادت برایش جاذبه اى ندارد، و علاقه اى به زیارت بارگاه رسول خدا صلى الله علیه و آله و ائمّه اطهار علیهم السلام نخواهد داشت؛ چون ظرفیت دل انسان محدود است و هم زمان، محبت به خدا و غیرخدا در آن جمع نمى شود: «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَینِ فِى جَوْفِهِ...» (احزاب: ۴)؛ خدا براى هیچ مردى دو دل در درون او ننهاده است... تا با یکى خداوند را محبوب و معبود خود قرار دهد و با دیگرى معبود و محبوب دیگرى را برگزیند.

روان شناسان گفته اند انسان در آنِ واحد مى تواند به چند چیز توجه کند و برخى از آنان گفته اند در آنِ واحد توجه انسان مى تواند به هشت چیز معطوف شود. طبیعى است که با افزایش متعلق توجه انسان، از شدت و کیفیت توجه به هریک از متعلقات کاسته مى شود. در مقابل، هرچه متعلق توجه کمتر باشد، توجه انسان تشدید مى گردد و اگر همه توجه او بر یک چیز متمرکز شود، داراى شدت بیشتر و اثر و نتیجه مضاعف خواهد بود.

حال اگر انسان پس از معرفت نعمت هاى خدا و استمرار در توجه به آن نعمت ها، تمرکز بر توجه به خدا و نعمت هایش را به آن معرفت ضمیمه کند و بکوشد به غیر او توجه نداشته باشد، براى نمونه در نماز حضور قلب داشته باشد و توجهش بر عبادت خداوند متمرکز شود و با کوشش از پراکنده نگرى و مرور هوس ها و خواسته هاى غیرالهى در ذهنش خوددارى کند، آن توجه، اثر فراوانى در جذب او به خداوند و ایجاد محبت خالص به آن معبود بى همتا دارد.

طریق انس یافتن اولیاى خدا با معبود خویش

آنچه گفته شد، ساده ترین و عمومى ترین راه براى توجه به خداوند و محبت ورزیدن به اوست که بر اساس آن، انسان به نعمت ها و خوبى هایى که خداوند در حقش روا داشته است توجه مى کند و براى سپاس و تشکر، محبت به خداوند را در دل خویش پدید مى آورد. اما بندگان خاص خدا تنها از طریق توجه به نعمت هایى که خداوند در اختیارشان نهاده است و شناخت صفات افعالى خداوند، آن هم صفاتى که انسان از منافع و مواهبشان بهره مند مى شود، به خداوند توجه نمى یابند؛ بلکه آنان برخلاف نوع انسان ها که تنها به درک بخشى از صفات افعالى که ارتباط مستقیم با آنها دارد نائل مى گردند، به درک ذات و صفات جمال و جلال الهى نائل آمده اند و پس از معرفت عمیق و لطیفشان به عظمت ذات خداوندى و کمالات نامتناهى او، بدان سبب که خداوند کمال و جمال محض، و از هر نقصى منزه است به او عشق مى ورزند، نه از آن جهت که خداوند نعمت هایى را در اختیارشان نهاده است.

در محبت هاى انسانى نیز گاهى به کسى از آن جهت که داراى کمالات، نبوغ، هنر و صفات ارزشمندى است، توجه مى کنند و آن صفات و ویژگى ها عامل محبت ورزیدن دیگران به او مى شود، نه خدمات و خوبى هاى او. مثلاً، وقتى ما در کتاب ها مى خوانیم که حاتم طایى در بخشش و سخاوتمندى سرآمد بود و دارایى اش را به دیگران مى بخشید، بدو علاقه مند مى شویم. با اینکه ما او را ندیده ایم و خدمت و منفعتى از او به ما نرسیده است. ازاین روست که شخصیت هاى برجسته جهان، در همه ادوار تاریخى، مورد محبت و علاقه دیگران قرار مى گیرند.

نمونه و سرآمد شخصیت هاى برگزیده و الهى، امیرمؤمنان علیه السلام است. برخى از آن جهت که آن حضرت، تجسم عدالت بود و در دوران حکومت خویش، عدالت را در عالى ترین سطح به اجرا درآورد و به دستگیرى فقرا، یتیمان و طبقات ناتوان و مستضعف جامعه مى پرداخت، به او عشق مى ورزند. با اینکه آنان زمان آن حضرت را درک نکرده اند تا از نتایج عدالت ورزى و انفاق و خدمات عمومى ایشان بهره مند شوند. البته پرواضح است که نور هدایت و ثمرات وجودى آن حضرت، جاودانه است و همواره دوستداران ایشان را بهره مند مى سازد و صفات متعالى آن حضرت و ازجمله عدالت علوى که در فرزند خلف ایشان، حضرت بقیه اللّه الاعظم (عج) تجلى یافته است، هم اینک، بخصوص در عصر ظهور آن منجى بشر، ظهور تام خواهد یافت.

بى تردید محبتى که در پى تفکر درباره صفات و کمالات کسى ازجمله خداوند، در انسان پدید مى آید، خالصانه تر و ارزشمندتر از محبتى است که به سبب برخوردارى از منافع و خدمات او به وجود مى آید؛ محبت نوع اول، پایاتر و حمد و سپاس، و محبت نوع دوم، برانگیزاننده شکر است. در پرتو چنان محبت خالصانه و بى شائبه و بى توقعى، اولیاى خدا به حقایق و معارف ناب و انوار الهى نائل مى شوند.

هر اندازه معرفت انسان به خداوند افزایش یابد، محبتش به او بیشتر مى شود. این معرفت از شناخت آن دسته افعال الهى که ارتباط مستقیم با انسان دارد، آغاز مى شود و سپس متوجه سایر افعال الهى مى گردد و درنهایت به صفات جلال و جمال و رحمت عام و خاص او تعلق مى یابد. فراتر از این مرحله، مرحله تجریدى و انتزاعى معرفت به خدا قرار دارد که خاص اولیا و دوستان ویژه خداوند است. صاحب چنین معرفتى، استقلالى براى غیرخدا قایل نیست و اشیاى جهان را عین ربط، عین اضافه و نشانه خداوند مى داند.

این معرفت که برگرفته از معرفت قرآنى است، مختص خاتم الانبیا صلى الله علیه و آله و اولیاى الهى است و تنها پیامبر و کسانى که آنها را تربیت مى کند به فهم این حقیقت ناب نائل مى آیند و همه مشهودات و موجودات را آیت خدا مشاهده مى کنند و تنها او را مى بینند. در پرتو این معرفت، موجودى که محض کمال و وجود است، لایق دل بستن و دوست داشتن مى باشد و آن گاه پرتوهاى آن محبت به مظاهر و تجلیات وجودى آن اصیل و قائم به ذات، تسرى مى یابند.

نصاب محبت به خداوند

تعلق محبت ما به هر چیز و هرکس به سبب وجود کمال خوشایند ما در اوست، و اگر بدانیم که صد مرتبه از آن کمال در موجود دیگرى تحقق یافته است، به همان میزان، محبت ما به موجود دوم نسبت به موجود اول افزایش مى یابد. فرض کنید در شرایط نامناسب اقتصادى که دست انسان خالى است و براى تأمین هزینه هاى زندگى، نظیر پرداخت بدهى یا تأمین هزینه درمانش، سخت نیازمند کمک دیگران است، اگر کسى بى منت و از سرِ احسان، پولى در اختیار انسان قرار دهد که نیازهاى او را تدارک کند، انسان شدیدا به او علاقه مند مى شود و از صمیم دل به او محبت پیدا مى کند.

اگر کسى چندین برابر آن هدیه و کمک را در اختیار انسان قرار دهد، علاقه و محبت انسان به او شدیدتر خواهد بود و به همین نسبت هرچه خدمت و احسان دیگران بیشتر شود، محبت ما به آنان نیز افزایش مى یابد. مایه تأسف است که محبت بسیارى از مردم به خداوند ضعیف است و در حدى نیست که بر محبت به دیگران برترى یابد.

نصابى که قرآن براى محبت به خداوند در نظر گرفته، برترى و غلبه داشتن آن بر محبت به دیگران است، تا آنکه محبت به دیگران، مانع اطاعت از خداوند نشود. البته هرچه محبت ما به خداوند از این نصاب فراتر رود، فضیلت و ارزش بیشترى را براى ما در پى خواهد داشت. طبیعى است کسانى چون زن و فرزند که محبوب ما هستند، توقعاتى از ما دارند؛ مثلاً زن از شوهر خود مى خواهد که فلان لباس یا فلان خانه را برایش تهیه کند یا او را به فلان مهمانى ببرد. گاهى این درخواست ها با تکلیف شرعى انسان تزاحم دارند و انجامشان متوقف بر مخالفت با تکلیف الهى و ارتکاب حرام است.

ازاین رو انسان بر سر دوراهى تأمین خواسته نزدیکانش و انجام تکالیف الزامى الهى قرار مى گیرد. چه بسا زن، شوهرش را تهدید مى کند که اگر خواسته او را انجام ندهد از او جدا مى شود که با عملى شدن این تهدید، زندگى خانوادگى مرد متلاشى مى گردد و تأمین آن خواسته متوقف بر این است که شوهر از راه نامشروع پولى فراهم کند و صرف تأمین خواسته همسرش گرداند؛ یا در شرایط خاص بر انسان واجب مى شود که روانه جبهه جنگ با دشمنان خدا گردد و نزدیکانش به این امر رضایت نمى دهند.

درنتیجه خواسته خداوند و تکلیف شرعى با خواسته دیگران تزاحم دارد. در این صورت، اگر محبت به نزدیکان بر محبت به خداوند غلبه یافت، انسان با تکلیف الهى مخالفت مى ورزد و مشمول عقوبت او مى شود. با توجه به اینکه غلبه داشتن محبت به خداوند بر محبت دیگران الزامى است، چه اینکه اگر محبت وى بر محبت به دیگران غلبه داشت، انسان در شرایط ویژه و در مقام تزاحم، فرمان او را بر خواسته دیگران ترجیح مى دهد و شانه از زیر بار اطاعتش خالى نمى کند، خداوند در مقام تهدید مسلمانان مى فرماید:

«بگو: اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خویشاوندانتان و مال هایى که به دست آورده اید و بازرگانى اى که از ناروایى و بى رونقى آن مى ترسید و خانه هایى که به آنها دل خوشید، به نزد شما از خدا و پیامبر او و جهاد در راهش دوست داشتنى ترند، پس منتظر باشید تا خدا فرمان خویش را بیاورد (کارى که مى خواهد بکند)، و خدا، مردم نافرمان را راه ننماید. (توبه: ۲۴)

اکثر مؤمنان نمى توانند دلشان را از محبت به غیرخدا تهى سازند، منتها محبت آنان به او بر محبت دیگران غلبه دارد و بر این اساس در آیه شریفه که نصاب محبت به خداوند را بیان مى کند و خداوند مى فرماید: «الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّا لِلَّهِ» (بقره: ۱۶۵)، محبت مؤمنان به غیرخدا نیز محرز گرفته شده است؛ ولى محبت مؤمن به خدا بر محبت او به غیرخدا غلبه دارد و درنتیجه در مقام تعارض و تزاحم، مؤمن از فرمان خداوند سرپیچى نمى کند و خواست خدا را به خواست غیر او ترجیح مى دهد.

پی‌نوشت :

۱ـ ابن منظور، لسان العرب، ج ۱۲، ص ۶۲۶.

۲ـ محمدبن یعقوب کلینى، کافى، ج ۲، ص ۸۳، ح ۳.

۳ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج ۸۷، ب ۱۲، ص ۱۹۷، ح ۶.

۴ـ شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، دعاى سحر.

۵ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج ۱۴، ب ۳، ص ۳۸، ح ۱۶.

منبع: ماهنامه معرفت شماره۱۷۸
Share/Save/Bookmark