کد مطلب: 20729
پنجشنبه ۲۱ شهريور ۱۳۹۲ ساعت ۱۷:۳۶
نمایش تحسینبرانگیز پاکدامنی زنهای ایرانی در «دهلیز»
فیلم از سکانس ماقبل آخر شروع میشود، جایی که در یک صبح برفی مقابل مدرسه پسرانه، شیوا همسر بهزاد، امیرعلی فرزند کلاس اولیاش را سوار خودرو میکند تا به خانواده مقتول مراجعه کرده برای همسرش کسب رضایت و حلالیت کند. این سکانس، سرنوشتساز است. پس از آن امیرعلی سوار خودرو شد و خودرو حرکت کرد، اسامی بازیگران و دستاندرکاران فیلم با حرکت برفپاککن خودرو روی شیشه قرار میگیرند و با حرکت بعدی برف پاککن پاک میشوند که خود این تیراژ یک گرافیک جالب و نویی در سینما میباشد. موسیقی محزون ویولن در این سکانس شنیده میشود و یک تعلیقی برای مخاطب ایجاد میکند که نمیدانیم آنان برای چهکاری از مدرسه خارج شدهاند. این سکانس تمام میشود و فیلم به چند سکانس قبل، از نظر زمانی برمیگردد.
امیرعلی، کودک شیطانی است و گاه دیگر دانشآموزان را آزار و اذیت میکند، با آنان کشتی گرفته زد و خورد میکند، روزنامه دیواری همکلاسیهایش را خطخطی میکند و به بازیگوشی میپردازد. مادر به مدرسه آمده در ابتدا مخاطب تصور میکند علت آمدن او به مدرسه بهخاطر شیطنتهای امیرعلی است اما زن جوانی را در راهرو مشاهده میکنیم که بههنگام بیرون آمدن، امیرعلی را با حالت عجیب و غریبی نگاه کرده پس از آن مادر، از دفتر خارج میشود و بعداً متوجه میشویم که این زن، خواهر دوقلوی مقتولی است که توسط پدر امیرعلی به قتل رسیده است. این خواهر که خیلی کینهتوز است سهیلا نام دارد و به مدرسه آمده که بگوید حاضر نیست پسرش در مدرسهای باشد که پسر قاتل برادرش درس میخواند. پس از این ماجرا، شیوا نیز مدرسه امیرعلی را تغییر میدهد تا مبادا این رازی که هنوز به کودکش نگفته افشا شود. بعداً مشخص میشود که پدر امیرعلی روزی بههنگام پارک خودرواش کنار خیابان با برادر دوقلوی سهیلا دعوا کرده ناخواسته سبب قتل او میشود. هماکنون مدت ۵ سال است که بهزاد در زندان است و علت اینکه تاکنون قصاص نشده برای مخاطب مشخص نیست و فیلم در این خصوص توضیحی نمیدهد اما بههرحال قرار است پس از ۵ سال تکلیف پرونده مشخص شود و مقرر شده بر اساس درخواست یکی از اولیای دم (سهیلا) نهایتاً قصاص انجام شود. تعلیق از جایی شروع میشود که بهزاد در زندان حکم درخواست طلاق غیابی را از طریق قانون برای همسرش میفرستد. بعداً مشخص میشود که شیوا از ترس اینکه شوهرش اعدام شود و عواطف پسر، تحت تأثیر قرار گیرد تمام مدت این پنج سال به پسرش نگفته که پدر قتل انجام داده و در زندان است.
در فیلم نشان میدهد که شیوا غیرت کار داشته و با تراش فریم خام عینک، امورات خود را گذرانده و معاش خود و فرزندش را تأمین میکند.
در ادامه درمییابیم که شیوا از تولد یکسالگی امیرعلی، فیلمی دارد که در آن جشن، بهزاد نیز شرکت کرده است اما تاکنون آن را به امیرعلی نشان نداده است. همهچیز بر وفق مراد شیوا بوده تا آنکه اولین شوک، که همان درخواست سهیلا برای تغییر مدرسه امیرعلی بود و دومین شوک آمدن درخواست طلاق غیابی از زندان به در خانه برای شیوا وارد میشود. او که همسرش بهزاد را در تمام این سالها دوست داشته و تقاضای طلاق هم نکرده و بارها برای کسب رضایت به خانواده مقتول مراجعه کرده طبعاً از این درخواست تعجب میکند و تصمیم میگیرد به ملاقات شوهرش برود و امیرعلی را نیز برای اولین بار با خود همراه کند.
در اینجا نقش دیگر طرفهای ماجرا قابل تأمل است مانند زندان، رئیس زندان، مأمورین قانون و ستادی که مسئول حمایت از زندانیان اعدامی و خانوادههایشان میباشد. این فیلم بهخوبی، این افراد و سازمانها را به تصویر کشیده و در حق جمهوری اسلامی ایران انصاف به خرج داده است و سعی کرده چهره متعادلی از قوه قضائیه، سازمان امور زندانها، ضابطین قانون و نهادهای حامی خانواده زندانیان ارائه دهد. امیرعلی در حیاط مدرسه جدید ایستاده و با حسرت به بچهها مینگرد که با پدرهای پولدار و ماشینهای مدل بالایشان به خانه میروند. بچهها در مدرسه از پدرها و تواناییها و قدرتشان سخن میگویند و به پدران خود بالیده افتخار میکنند زیرا در این سن پدر برای کودکشان آرمانی داشته و قهرمان پسربچهها به حساب میآید اما امیرعلی در این رقابت میان دانشآموزان احساس عقبماندگی میکند و در این حالت دچار افسردگی قرین با ستیز شده است. بههرحال مادر برای ملاقات با پدر دنبال امیرعلی میآید و بهدلیل کمبود پول مجبورند با اتوبوس به خانه برگردند، امیرعلی به این امر معترض است و میگوید که چرا آنها ماشین ندارند، چرا که او خودروی همکلاسیهایش را دیده است و مدام اعتراض میکند تا آنکه به خانه میرسند و مادر او را برای ملاقات با پدر آماده میکند.
در این فیلم از ستاد حمایت از زندانیان صحنههایی را مشاهده میکنیم که در هیچ فیلمی در ارتباط با زندانیان چنین صحنههایی از این ستاد، نشان داده نشده است با دیدن این صحنهها درمییابیم چنین ستادی برای حمایت از زندانیان وجود دارد. بهزاد پس از آنکه میفهمد باید قصاص شود روحیهاش را از دست داده است و ستاد حمایت از زندانیان برای اینکه وی روحیه خود را به دست آورد، تلاش میکند او ملاقاتی با پسرش داشته باشد.
در روز ملاقات شیوا به زندان آمده و کیف خود را تحویل زندان داده و بهجای آن یک چادر مشکی میگیرد.
ملاقات شیوا و امیرعلی با بهزاد در یک سالن سفیدرنگی بههمراه میز و صندلیهای سفید که فضای مثبتی را به روح مخاطب القا میکند انجام میپذیرد. برخورد مأمورین زندان با آنها خوب و مناسب است. اولین نگاه میان پدر و پسر شکل میگیرد آنها در ملاقات اول هیچگونه حرفی با هم نمیزنند و تنها زیرچشمی به یکدیگر مینگرند. امیرعلی پس از این ملاقات کمی، گرفته و پکر است و دیگر آن شور و نشاط کودکانه را ندارد حتی حس شیطنت هم در او دیده نمیشود گویی نگاه پدر تأثیر گذاشته و منجر به یک افسردگی خفیف در او شده است. البته این حالت در کودک آغاز یک بیماری نیست بلکه کارگردان کارخوبی که کرده است این بوده که آغاز روند پختگی را در این کودکان نشان میدهد بهعبارتی امیرعلی از آن کودکی و سبکسری با دیدن پدر، فاصله میگیرد و در برخورد با واقعیت زندگی در حال پخته شدن است گویا در حال رسیدن به یک بلوغ فکری است. این روند رشد تدریجی شخصیت امیرعلی در فیلم نکته مثتبی است که کارگردان بهخوبی به تصویر کشیده است. امیرعلی پس از دیدار با پدر، بیاشتها و بیخواب شده است. پدر نیز دچار چنین وضعیت مشابهی در زندان است. بهزاد تا پیش از زندان به شغل معلمی اشتغال داشته و ازاینرو زندانیان برای شخصیت فرهنگی او احترام قائل هستند. بهزاد حتی با زندانبانها نیز رفیق است و ارتباط خوبی با آنها دارد زیرا یکی از مأموران میخواهد در کنکور شرکت کند و بهزاد به وی درس میدهد، بهعبارتی او شأن معلمی را نیز در زندان حفظ کرده است.
امیرعلی که در شبهنگام بیخواب شده، فیلم جشن تولد یکسالگی خود را مییابد و آن را تماشا میکند. او در فیلم مشاهده میکند که در بغل پدر است و ساعتی به مچ دست پدر است که قبلاً این ساعت را در دست پدر در زندان دیده است. او با این همانی کردن، کاملاً پدر را میشناسد. ولی میتواند نشانهها را دنبال کند و به یک نتیجه منطقی برسد. عکسی از پدر پیدا کرده آن را در دفترش نگه میدارد. از این صحنه درمییابیم که وی به پدر دلبسته شده است، گویا امیرعلی هم قویتر شده و هم عاقلتر، اکنون در گفتوگو با دیگر شاگردان مدرسه، او هم پز پدری را که دارد میدهد و به همین دلیل آرامتر شده ولو اینکه پدر کنار او نیست ولی به او آرامش و سکون خاطر داده است.
در ادامه فیلم، مشاهده میکنیم پدر از داخل زندان به خانه، تلفن میزند و صدای امیرعلی روی دستگاه پیغامگیر خانه ضبط شده است، او با شنیده صدای پسر، تحت تأثیر قرار میگیرد. در زندان پدر با یک زندانی شروری که بلند صحبت میکند و مزاحم استراحت او است، درگیر میشود، گویا پدر پس از ملاقات اول با پسر بههم ریخته و این اولین باری است که پدر پس از ۵ سال با یک زندانی درگیر میشود. پس از آن با رئیس زندان آقای ایزدی ملاقاتی انجام میدهد که در این فیلم شخصیت او مفید و مؤثر نشان داده میشود. او میگوید: از تو بعید بود که چنین دعوایی انجام دهی آن هم در زمانی که ما میخواستیم ترتیب مرخصی تو را بدهیم. ظاهراً بر اثر این درگیری هر دو باید به زندان انفرادی بروند. پس از آن امیرعلی در ملاقات دوم با پدر، دیگر احساس غریبی نمیکند و با پدر و زندانبانان دوست و رفیق میشود، با همکاری مسئولان زندان درگیری پدر با زندانی نیز حل و فصل میشود، از سویی دیگر شیوا بهسراغ یکی از دامادهای مقتول میرود. او به شیوا میگوید: مادر و دو خواهر مقتول، راضی هستند اما تنها کسی که مخالفت میکند و تقاضای قصاص دارد، سهیلا است که حاضر به رضایت نیست و ما بهدنبال آن هستیم که در یک مهمانی خانوادگی، ریشسفیدان فامیل از او بخواهند تا رضایت دهند، و به شیوا میگوید که امید داشته باشد. کارگردان، داماد مقتول را نیز با چهره مناسب نشان میدهد و اینگونه تصویر میکند که او نیز موافق قصاص نبوده و طرفدار شیوا است.
در همان ملاقات دوم، پدر اسبی را که خود با وسایل چوبی ساخته است، به امیرعلی هدیه میدهد. سپس آن دو با یکدیگر در حیاط زندان فوتبال بازی کرده زندانبانان نیز مانع ابتکار نمیشوند. کارگردان سعی کرده که از زندان تابوزدایی نماید، در این فیلم زندان را مکانی برای رشد، اصلاح و تربیت زندانیان به تصویر کشیده است و از این نظر کارگردان قدم مثبتی برداشته است.
شیوا شوهرش را دوست دارد، او در این پنج سال به خانواده وفادار بوده است نه مانند برخی از زنان، تقاضای طلاق کرده و نه، تن به راههای فساد و فحشا داده است. او از راه سالم به امرار معاش پرداخته و مادر و همسر خوبی است که با پاکدامنی علیرغم درخواست طلاق شوهرش، مایل نیست از وی جدا شود و اکنون که خانواده مقتول میخواهد قصاص کند سعی میکند از آنها کسب رضایت کرده به همین دلیل بارها به ملاقات آنها میرود و مکرراً به داماد مقتول مراجعه و تلاش میکند آنها را راضی کند.
در ادامه فیلم مشاهده میکنیم که امیرعلی با پسر همسایه درگیر شده آنگاه که او به خانه برمیگردد با سنگ، شیشه همسایه را میشکند. همسایه و پسرش به خانه آنها مراجعه میکنند اما امیرعلی منکر شکستن شیشه میشود، بهناچار آنها میروند، در همین اثنا پدر از زندان مرخصی گرفته به خانه بازمیگردد. امیرعلی از پدر در زندان آموخته بود: هرگاه خطایی میکنی از طرف مقابل معذرتخواهی کرده او هم که میبیند برای معذرتخواهی آمدهای، تو را خواهد بخشید. او با دیدن پدر بهیاد این توصیه افتاده حقیقت شیشه شکستن را به پدر میگوید، پدر دست امیرعلی را گرفته نزد همسایه میروند، امیرعلی از همسایه عذرخواهی کرده از وی میخواهد که او را ببخشد، اما همسایه بهشدت ناراحت شده با هل دادن پدر، در را بهروی آنان میبندد. امیرعلی علت این برخورد را سؤال میکند و پدر جواب میدهد که برخی آدمها معذرتخواهی را نمیپذیرند. آن دو با هم برگشته و دنبال کار خود میروند و روزگار خوشی را با هم سپری میکنند. با هم بازی میکنند به پارک میروند و پدر برای پسر قصه میگوید تا وی بخوابد، البته با مادر نیز خلوتهایی دارد. آنها با هم برای خرید به فروشگاه شهروند رفته با هم رقص و پایکوبی دارند. امیرعلی در این چند روز طعم پدر داشتن را درمییابد.
کارگردان در پایان بخش سعی میکند جایگاه بخشش را برای مخاطب ترسیم کرده این دستور الهی را زیبا جلوه دهد و بگوید که باید از خطای دیگران گذشت. بعد از این ارتباط گرم و رضایتبخش، پدر سعی میکند ماجرای زندانی شدن خود را برای پسر توضیح دهد و میگوید که وی بهغلط تصور کرده او در زندان مشغول به کار است و حقیقت ماجرا این است که او زندانی است. امیرعلی میگوید: تو هم معذرتخواهی کن و از زندان بیرون بیا، پدر میگوید این از آن مواردی است که عذرخواهی پذیرفته نشده است و این صحنهها و دیالوگها در توجیه کردن پسر بسیار تحسینبرانگیز است زیرا ضمن اینکه پدر حقیقت را به پسر میگوید اما طوری صحبت نمیکند که آرامش روانی پسر بههم ریزد ضمن اینکه توضیحات پدر، پسر را پختهتر میکند. امیرعلی از زمان ملاقات با پدر خیلی از حقایق را دریافته و بزرگتر شده است و حال که پدر به مرخصی آمده و درس زندگی به پسر میدهد، کاملاً درسها را آموخته و شخصیتش تغییر کرده و عاقلتر شده است. شهامت عذرخواهی کردن را نیز فیلم بهخوبی به تصویر میکشد یعنی اگر هم عذرخواهی پذیرفته نشد باز ما باید عذرخواهیم کنیم و این هم یکی دیگر از نکات مثبت فیلم است.
مرخصی پدر به اتمام میرسد و او باید به زندان برگردد، دیگر مدت زمان زیادی به اجرای قصاص نمانده است. ستاد، نهایت تلاش خود را کرده با رئیس زندان قرار میگذارند که دنبال امیرعلی آمده او را برای کسب رضایت اولیای دم، ببرند. ظاهراً مادر خانواده مقتول پس از شنیدن خبر مرگ پسر زمینگیر شده و قدرت تکلم خود را از دست داده است. اکنون به همان سکانس ابتدای فیلم میرسیم، صبح روز برفی، خودروی شخصی رئیس زندان به در مدرسه امیرعلی مراجعه میکند و با سوار کردن او بهسوی خانه مقتول حرکت میکند. او از پدر آموخته که عذرخواهی کردن یعنی چه، او بهعنوان یک کودک، شهامت عذرخواهی را دارد. قرار است امیرعلی کاری را که دیگران موفق به انجام آن نشدند انجام دهد. رئیس زندان بههمراه مسئول ستاد که گویا همسر او نیز هست، همراه امیرعلی وارد خانه مقتول میشوند. از قبل به اهل خانه گفته شده که آنها خواهند آمد. سهیلا و خواهرانش در مجلس حضور دارند. نگاه امیرعلی کودک با نگاه مادر مقتول که روی تخت خوابیده نمیتواند تکلم کند به هم گره میخورد. امیرعلی ناخواسته بهسمت مادر مقتول میرود و با لحن کودکانه و به این مضمون میگوید: من میدانم که شما کسی را از دست دادید و مشکلات زیادی داشتید، نمیدانم پدرم چه مشکلی برای شما ایجاد کرده اما من آمدهام به شما بگویم که او هم سختی و مشکلات زیادی را در این پنج سال تحمل کرده است و حالا او را ببخشید. آیا او را میبخشید؟ لحن کودکانه و جدی امیرعلی باعث میشود اشک مادر مقتول جاری شده سهیلا نیز دست از اعتراض بردارد و فیلم در یک سکوتی که به نظر میرسد بهگونهای رضایت آن خانواده جلب شده است به پایان میرسد، گویا این درخواست عفو، یک درخواست کلی از همه خانوادههایی که اولیای دم هستند و درخواست اجرای حکم قصاص را دارند، میباشد بهعبارتی فیلمساز از همه اولیای دم خواهش میکند که اگر میتوانند از حق خود بگذرند و عفو کنند و فیلم با این رویکرد مصلحانه "چه خوب است عذرخواهی دیگران را بپذیریم" تمام میشود.
مثبتترین نکتهای که در فیلم «دهلیز» میتوان مشاهده کرد همین نکته است یعنی اینکه مخاطب احساس کند یک فیلم با رویکرد مصلحانه سعی دارد یک صفت خوب اخلاقی را در جامعه رواج دهد. بهعبارتی در این فیلم، پسندیده بودن سنت عذرخواهی و درخواست حلالیت و پسندیدهتر بودن پذیرش این درخواست، ترویج میشود که این خود، یک صفت الهی است. به همان دلیل که ما خطا کرده و از خدا عذرخواهی میکنیم و خدا نیز توبه و عذرخواهی ما را میپذیرد، شایسته است که بنده نیز متّصف به این صفات الهی باشد. این پیام، مصلحانهترین شأن فیلم است که «دهلیز» را از سایر فیلمهایی که درباره قصاص ساخته شده است متمایز میکند. این عذرخواهی تنها مربوط به قتل نمیشود بلکه در چند جای فیلم این صفت خوب ترویج میشود مانند عذرخواهی در خصوص شکستن شیشه همسایه و اگر هر فیلم یک صفت اخلاقی را در جامعه بهنحو صحیح دراماتیزه نماید و با نمایش دقیق، زیبا و غیرشعاری، روی پرده سینما بهرؤیت تماشاچی درآورد میتواند نهضت اخلاقی مناسبی را در جامعه ترویج نماید. اگر بهجای ترویج بداخلاقی، فحاشی، روابط ناسالم اخلاقی و... صفت اخلاقی مناسبی در سینما ترویج شود آنوقت میتوان گفت سینمای مطلوبتر از انقلاب اسلامی شکل گرفته است. اگر «دهلیز» نقاط ضعفی دارد که مسلماً دارد در مواجهه با این نقطه قوت تقریباً رنگ خواهد باخت.
از سویی دیگر وفاداری زن به شوهر، مسئولیتپذیری کودک و زن در این فیلم به تصویر درآمده و پاکدامنی این زن سبب حفظ خانواده شده و علیرغم نبود مرد در خانواده، ستون آن توسط زن حفظ شده است، زن به فساد و فحشا روی نیاورده و بهصورت صحیح و سالم به امرار معاش پرداخته و... .
درسهای خوبی کارگردان بهعنوان یک فیلم اولی به فیلمسازان کشور آموخت. نکته بعدی در خصوص نقش رضا عطاران است که با نام بهزاد در این فیلم به ایفای نقش پرداخته است. شایسته بود که عطاران برای بازی خوب در این نقش خوب از جشنواره جایزه بگیرد که البته این اتفاق نیفتاد.